صبح
داشتم حرف اردو جهادی میزدم وحسرت میخوردم که نمیشه برم که یساعت نشده یکی دوستان زنگ زد و گفت خواهرت میخواد بره اردو؟؟ صحبت شد عرضدوسه ساعت اون موسسه گفتن من به جای خواهرم برم حالا دوروزه اومدیم مربی بودیم خادم بودیم خدمه بودیم به جون میخریم تمام چیزهارو امادیشب تاحالا داغونم حرف خداپیغمبرنمیشه زد چرا؟؟؟؟
چون خادم یه عده عزیز آسیب دیده هستیم باهر نوع عقیده و اعتقادی و فقط بایدشادشون کنیم
خدامیخواد صبرموبسنجه دربرابر گناه دیگران حرف نزنم؟ ازمایشم میکنه آی خداخودت کمک کن